عاشق عشق  و محبت

 عشق و محبنش  یک دنیا

 دوستدار همه موجودات

 دل نازک و رحیم

 رحمتش  شامل همه

 بخشنده و عادل

 زیبا و دلنشین

 محبت  و عشقش  بالاتر از مادر

 یاور مظلومان ، امید ناامیدان ، پناه بی پناهان

 محبت  وقدرتش  بالاتر از عظمت دنیا

پند و اندرزش  آویزه ی گوش

 هر که را بخواهد  دستش  گیرد

 روحش   در وجود همه

 بی نیاز  از همه ، اما عاشق همه

 مرگ و زندگی ، وابسته  به او

 سرسبزی جهان ، به دست او

 گردش  روزگار ،  به خواست او

 فرشتگان  به فرمان او

 جانم به فدای او ،  زندگیم مال او

 دوستش  دارم

 عشق ومحبتش  را به جان خریدارم

 دوستش  دارم ، دوستش  دارم

 تا آخر عمر و بعد از مرگ

عشق

عشق  هرجا  رو کند   آنجا  خوش  است

  گر  به دریا   افکند دریا  خوش  است

  گر بسوزاند   در آتش  دلکش  است

ای  خوشا  آن دل  که  در این  آتش  است

  تا بینی   عشق   را  آیینه وار

  آتشی  از  جان  خاموشت  برآر

هر  چه می خواهی   به دنیا  نگر

دشمنی  از  خود  نداری  سخت تر

عشق پیروزت  کند  بر  خویشتن

  عشق  آتش  می زند  در ما و من

  عشق  را  دریاب   و  خود  را واگذار

  تا بیابی   جان  نو   خورشیدوار

  عشق هستی زا  و  روح افزا بود

  هر چه  فرمان  می دهد  زیبا  بود

« زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟

کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی به بیند ؟

 

صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد

شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند

 

ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی

غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند

 

شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها »

شادمان آنکو « خدا » را وقت « تنهائی » به بیند

 

« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند

« زندگی » زیباست کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟


عشق همیشه و به هر حال زیباست زیرا عشق است.آتش همه جا یکسان شعله میکشد خواه در محرابی مقدس باشد خواه در دکه کفاشی.خواه مشت علفی در گوشه خانه ای.عشق نیزآتش سوزان است که یک روز به تو بگویم دوستت دارم .تا به اعجاز این کلام سراپا دگرگون شوم.وجاذبه کهربایی پیدا کنم .از چهره خود نوری برتافته ببینم که صورت تو را هاله دار در بر گرفته باشد.
حتی در ناچیز ترین عشق ها نشانی از ناچیزی نیست.اگر جز این بودخدا عشق را برای همه آفرینندگان خود نمی خواست. این اعجاز عشق است که ازرش هنر طبیعت را بالاتر میبرد.
واقعا میخواهی عشقی را که به تو دادم با جملات و کلمات زیبا برایت توصیف کنم .و برای بیان آن به سراغ سجع و قافیه بروم می خواهی این مشعل را سیلی خور طوفان کنم تا دفتر دلهای پر هیجان خودمان را در برابر دیدگان آرزومندان گشوده باشم .
نه من این مشعل را به جای بالا گرفتن در پای تو می افکنم زیرا نمیخواهم راز عشقی را که در زوایای دلم پنهان کردم و دور از نامحرمان نگاهش داشته ام با نطق و خطابه برای محبوبم فاش کرده باشم .
اجازه بده که برای اثبات عشق زنانه خود .دست به دامان خاموشی زنانه بزنم تا راز غم درونم را برای دیگران فاش نکند .
اگر دوستم داری.شبها به خاطر عشق دوست داشته باش مگر که او را برای نگاهش .برای لبخندش برای حرفهای دل پذیرش .برای طرز سخن گفتنش دوست دارم.مگر او را به خاطر فکرش دوست دارم که مرا مجذوب میکند ؟مرا به خاطر اینها دوست نداشته باش .زیرا همه اینها در تغییرند و عشقی که زاده آنها باشد نیز با مرگ ایشان میمیرد.
مرا به خاطر اشکهایی که بارها با دست پر مهر خودت بر روی گونه های من خشک کردی دوست نداشته باش. زیرا اکنون با اعجاز عشق تو دیگر از این غم که مایه نیرومندی من بود اثری باقی نمانده است .
محبوب من .مرا فقط به خاطر عشق دوست داشته باش تا بتوانی جاودانه دوستم داشته باشی...